کد مطلب:28423 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:121
امّ سلمه گفت: خوش آمدی ابو ثابت! داخل شو.ابو ثابت داخل شد و امّ سلمه، ضمن خوشامدگویی به وی گفت: قلب تو كجا پرواز كرد، زمانی كه دل ها به هر سو پرواز كردند؟ گفت: دلم با علی بن ابی طالب بود. اُمّ سلمه گفت: به آن كه جان امّ سلمه در دست اوست، سوگند كه رستگار شدی.شنیدم پیامبر خدا می فرمود: «علی با قرآن است و قرآن با علی.آن دو از هم جدا نمی شوند تا كنار حوض [ كوثر] بر من وارد شوند». من، فرزندم عمر و پسر برادرم عبد اللَّه (ابو اُمیّه) را فرستادم و بدانها دستور دادم در كنار علی علیه السلام با هر كه او پیكار می كند، پیكار كنند، و اگر پیامبر خدا به ما [ زنان ]دستور نداده بود كه در پسِ پرده ها یا در خانه هایمان بنشینیم، برای جنگ، بیرون می رفتم تا در صف [ یاران ]علی علیه السلام قرار گیرم.[1].
2058.المناقب- به نقل از شهر بن حَوشَب-: نزد اُمّ سَلَمه بودم كه مردی سلام كرد. گفته شد: تو كیستی؟ گفت: من ابو ثابت، آزاد شده ابو ذرم.